سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میثاق ....

چهارشنبه 85 خرداد 17 ساعت 2:29 صبح

سلام ....

به خدا نمیدونم چی بگم .... فق لطف دیدم تو این 16 روز که به طور موقت این جا رو به من دادن ....

.

.(یک شنبه 14 خرداد 1385 - هفده سال از عروج بت شکن زمان میگذرد)

زنگ خونه ....(خانهای ویلا گونه در شمالشهر)

- کیه؟

-منم.

- به .... سلام عزیزم، عزیزم سلام....

- ول کن شایان جون مادرت . دارم از گرما میمیرم.کلافه شدم تو این ترافیک صاب مرده!

-چه طورمگه؟

-چه میدونم والا معلوم نیست این مردم ما کی میخوان دست از این ساده بودنشون بردارن . الآن دارم از دانشگاه میام خیر سرم . تو اتوبان به به ترافیکه عجیبی خوردم . اول فکر کردم طبق معمول ماشینا رفتن تو باقالیا .... نگو دوباره نمیدونم کی مرده بود که مردم ریخته بودن تو بهشت زهراو اتوبان ترافیک شده بود...

-شربت میخوری یا نسکافه؟

-آبکی چیزی نداری؟

- نه والا! دیشب جات خالی محمد ، کامران و هومن با لیلا و آتوسا و نگار ، طبق معمول به بی مکانی خورده بودن نمیدونستن کجا برن که یه دفعه دیدم زنگ خونه خورد و اومدن بالا .... منم چون بهشون خوش بگذره اون کله گرمیارو اووردم براشون تا یه حالی دسته جمعی بکنیم.

- خوبه انگار فقط ما کم بودیم .

- اتفاقا انقدر یادت کردم عزیزم .

-شایان ! .....

- جون شایان ....

- واقعا مردم کی میخوان دست از این مرده پرستیاشون بردارن ؟ .... یکی نیست بهشون بگه ، آخه بابا الآن سال 2006 و چه میدونم این حرفا هیچ جای دنیا خریدار نداره ....

- آخه حیف نیست دنیا خانوم من فکر نازشو با این امل ها مشغول کنه .... ولشون کن بابا .... ا ا ا ا اینجا رو نگاه کن یه بطری مونده .... انگار خدا نمیخواست مارو جلو دنیا خانوممون ضایع کنه ....

............................... به سلامتیه ...... نوش

.

.

.

.

.

روی دوم سکه ....

یه مشت پا برهنه وقشر محروم کشور در سالگرده همایش گونه ی رحلت مرادشون خمینی کبیر از گوشه و کنار این مرز مهر آمده اند تا ثابت کنند که هنوز هم که هنوزه ، تو عصر مدرنیسم و ارتباطات و حقوق بشر و دموکراسی و .... اون حرف امام(ره) که : این انقلاب مرهون پابرهنه هاست. رو زمین نیوفتاده و رنگ و بویی جدی تر گرفته ....

.

.

.

آری این است نتیجه ی مدیریت بر انفس مردم و خوب زیستن و وقف مردم بودن . هر چه داریم از همین کوخ نشینان است و نه از آنان که شعار های امروزی را سرلوحه ی کارشان قرار داده اند .

به فکر این نیستند که چه جوری باید با جیب خالی ولی پر ایمان به دیار خود برگردند و فقط سرمست ازاینند که با تمام مشکلاتی که این دنیای تکنولوژی صفت براشون داشته هنوز روی حرف 22/بهمن/1357 شان ایستاده اندو تنها با سود معنوی معامله ی شان با خدایشان است که زندگی در ظاهر کم رونق و در واقع پر برکت و ایمانشان را به سوی کمال میبرد .

والسلام ....

یامحمد و علی


نوشته شده توسط : حسن ک.نظری(امٌل جان)

نظرات دیگران [ نظر]


غزل خداحافظی.حلالیت.یا علی

یکشنبه 85 اردیبهشت 31 ساعت 10:16 عصر

سلام خداحافظی ....

هر آمدنی را رفتنیست و هر رفتنی را رفتنی دیگر .... کسی نفهمید آمدیم و در امتدادش فهمیدم که نیامدم ..... هی خدا ....

.

.

الو .... الو .... امتحان میکنیم .... صدا میاد ؟ 1 ،2 ،3 .... خدا اونجا چی صدا میاد ؟

.

.

پس بشنو و درد تنهایی و خدا حافظی یک آدم به معنای آدم !

"حسن ،خاک تو سرت تو که انقدر علافی بیا بشین حداقل تو ابنترنت یه وبلاگ بزن هم دست از علافی برمیداری هم دو زار بارت میشه! .... ما هم که بی جنبه ....گفتیم باشه ،ولی چه جوری ؟

اگه میخوای جوش سالمتر باشه بورو پارسی بلاگ ارزشی تره!(بدون قصد پاچه خواری) .... ماهم که یه چشم گفتیم و معتادش شدیم .... خیلی قشنگه .... من که بش میگم حسینیه ی مدرن ،خدا وکیلی .... "

ای سجاد(همون www.haatef.parsiblog.com )خدا بگم چی کارت کنه ؟ ما رو خرابمون کردی رفتی .....

.

.

.

تا الآن ....

بعضی وقتا آدم از اسمش میترسه ، تا حالا حس کردین؟ .... غریبه غریب .... حس غریبیه! ....

برا دیدن خودتم باید از خودت وقت بگیری!! به خودت میگی این همون حسنی که تا دیروز میگفت اگه یه روز من یه کاره ای بشم هوای همتون رو دارم ، حالا دیگه خودتم نمیشناسی ....

.

.

.

.

اومدم بگم 0 سرتون رو هم خیلی درد اوردم .... ببخشید .... من تا یه مدت تقریبا 2 ماهی این وبلاگ رو میدم دست یه دوست دینی و همخون خودم .... از جنس خواهران هست واگه خدا بخواد ......

ولش کن ....

راستی ما رو حلال کنید ..... الآن که میخوام از اینجا و خانواده ی مجازی پارسی بلاگ خداحافظی کنم هم چون حس کسی را دارم که میخواهند بچشو ازش بگیرن ! .... باورتون نمیشه ولی الآن بغض راه آقا نفس رو تنگ کرده و اجازه ی عرض اندام نمیده .....

.

.

راستی : 1: از برادران فخری ممنون که سیستم تهویه ی خوبی تو اینجا راه انداختن تا هوا آلوده نشه ( به خدا تملق و پاچه خواری نیست)

2. از یه آدم پر حرف .... www.haatef.parsiblog.com

3.از کربلای جبهه ها که هی میومد آتیش به جونمون میزد . www.sohada.parsiblog.com

4.از همه ی دوستان و کسانی که همچون خواهری و برادری مرا راهنمایی میکردندو ....

حلالیت میطلبم ....

این کسی هم که داره میاد اینجا رو برا شما ها آب و جارو بکنه مثل خودمه فقط با عینکی خواهرانه !!

.

.

من هم که نمیتونم به اینجا سر نزنم ... چون خونه ی اول و آخرمه ....

فقط قول بدین حداقل یادتون نره یه حسنی بود و....

حتما دعا برام کنید تا این مشکلم حل بشه و دوباره ردای غلامی غلامان اباعبدالله رو بپوشم .... زیاد پرچونگی کردم .... ببخشید ....

انشا ءالله زیر سایه ی آقا امام زمان ونائبش و با گرامی داشت خون شهدا( یاد باد یاد جوانمردان عباس صفت شکست حصر خرمشهر) سالم و سر زنده و صحرایی باشید .

التماس دعا ....

یامحمد و علی

حسن کوکبیان نظری

الآن بغض تبدیل به ابر سیاه بارانی شد به والله ....


نوشته شده توسط : حسن ک.نظری(امٌل جان)

نظرات دیگران [ نظر]


از جنس نیاز ....

چهارشنبه 85 اردیبهشت 27 ساعت 7:1 عصر

سلام ....

اگر آمد بگویید من آمدم، دیگر نیاید .

ایست .... قلبم فرمان داد . ایست قلبی --__-_----_

این صدای تپش فلبم است ....

کجا در نهانخانه ی دلم حسینیه است ....

آهان .... مخاطبم زیاد میشود .... پس ، آره در نهانخامه ی دل سینه زنی هست!

.

.

.

به کجا چنین شتابان ....

گون از من می خواست بپرسد . یکی از هزاران قدرت عقل آمد و در گلو خفه اش کرد ....

وای وای ... وای ...

این چه گندیست ... چه گندیست که در سینه دارم .

آقا بورو کنار مگه نمیبینی سبز شد ....

.

.

.

.

هر کس میخواهد نشیمنگاه اولیه ی شمشیر آقای غایب را ببوسد .... زود باشه ، زود باشه!

بیاد .... پلاکارد ( به سمت موقعیت شمشیر آقا غایبه!)

اِ اِ اِ اِ اِ اِ .... اینکه گلو ی من است ..... نه نه نه نه نه نه ...... ... ...... ...

.

.

.

راستی ممنون که تو این دو تا نوشته های آخرم اینقدر با نظراتتون منو شرمنده کردین ....

حتما برایم دعا کنید .... بد محتاجم الآن ....

.

.

.

.

.

الهی العفو ....

التماس دعا ....

یامحمد و علی


نوشته شده توسط : حسن ک.نظری(امٌل جان)

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >